loading...
مجله اینترنتی سوشا
سوشا62 بازدید : 10 یکشنبه 03 دی 1391 نظرات (0)

           

کجا دیدی ؟هان !

کجادیدی که آدمی که اینقدر خواستار شادی وسرور ولذت است

با رغبت به سوی ماتم رود؟

کجادیدی که آدمی هزاران سال برماتمی گریه کند؟

اما برماتم حسین آدمها که سهل است من مطمئنم که تمام فرشتگان وتمام موجوداتی که خدا آفرید

گریه میکنند

گریه برای حسین آدمی را به سوی دلمردگی نمی برد

گریه برای حسین دل هارا زنده می کند

آخرگریه وماتم حسین ماتم نیست عشق است عشق حسین..

ماتمی است که ازپس آن ارزش ها برون آید که شاید درک آن را عمر من وتو کفاف نباشد.....

امروز اولین روزی است که برای حسین نوشتم

هربار که می خواستم برایش بنویسم قلمم جلو نمی رفت

می ترسیدم چیزی بنویسم که مرا شرمنده اش کند ولی امروز روز تاسوعا ست و

نمی دانم چه اتفاقی افتاده است..............

                       

سوشا62 بازدید : 5 یکشنبه 03 دی 1391 نظرات (0)

خدایا دراین خلقت توانا تر از تو را نمی یابم

ولی نمی دانم این حس را می دانی ومی توانی !

آخر تو معبودی ومعبود نداری .

نمی دانم حس زیبای با معبود بودن رامی دانی !

توخود امشب آن رانصیبم کردی ،ازخواب غفلت بیدارم کردی،

توخود دلتنگ بودی!

صدایم زدی تابامن سخن بگویی!

خدایا من امسال معتکف خانه ی تونشده ام

اما حس زیبای معتکف بودن رادرقلبم حس مکنم

من معتکف وجود توشده ام

من زیبایی وجودت را می بینم

من معبودم راکنارم حس میکنم

صدای پایت رادرقلبم می شنوم

می دانم که تو مرابه خود واگذارنکرده ای ونمی کنی

که اگر چنین

بود که چنان می شد

همان چنان هایی که بارها وبارها مراازآنهانجات

 دادی

بارالها!توخودبرای همه هستی ولی من به خودمغرورم!

چون معبودی دارم که وجودم را فرگرفته واگرگاهی وجودت رادروجودم حس نمی کنم

دلیلش غفلت وگستاخیم بیش نیست!

خدایا ازسختی ها نجاتم ده

اگرسختی هاجان مراهم به لب آورندتوخود آگاهی !

اگر زبانم به چرت وپرت آلوده شود توخود آگاهی !

امیدت درقلبم سوسومی زندوبی نورنمی شود

ای معبودمن.....

سوشا62 بازدید : 7 یکشنبه 03 دی 1391 نظرات (0)
سوشا62 بازدید : 7 شنبه 02 دی 1391 نظرات (0)

پروردگار خوب و مهربانم سلام  خیلی وقت بود به صورت خودمونی باهات درد دل نکرده بودم . امروز بس دلم تنگ بود نمی دانم چرا؟.

 


خدایا گاهی اوقات ناخداگاه دلم از حوادث و اتفاقاتی که برایم میوفته می گیره و از روی غفلت زبان گلایه باز می کنم پس به من صبر بیاموز تا در برابر پستی و بلندی های زندگی صبور باشم و در برابر هر خوشی و ناخوشی که از جانب تو میاد تسلیم شوم و به حکمت آن بیندیشم


خدایا  گاهی دعایی می کنم اما اجابت نمیشود می دانم که به صلاحم نبوده اما انسانم و پر زاشتباه  و گاه افکار نا امیدی به ذهنم خطور می کند تو دانایی و عالم و من نسبت به آینده نادان و بی علم پس به من بیاموز تا هیچ وقت از رحمتت نا امید نشوم.


خدایا  گاه گداری در روبرو شدن با تجربیات جدید زندگی میترسم و بر سر دو راهی می مانم به من بیاموز به تو پروردگارم توکل کنم و راه درست را انتخاب کنم.


خدایا اوقاتی هست که اینقد غرق در خوشی و شادی دنیا میشوم که تو را فراموش میکنم که شکرت را به جا بیاورم پس به من بیاموز تا همان گونه که در لحظات سخت زندگی هر لحظه بیادت هستم در تمام لحظات خوشی و شادی بیادت باشم.

سوشا62 بازدید : 8 شنبه 02 دی 1391 نظرات (0)

لحظات شادی خدا را ستایش کن،

 

لحظات سختی خدا را جستجو کن،

 

 لحظات آرامش خدا را مناجات کن،

 

 لحظات درد آور به خدا اعتماد کن

 

و در تمام لحظات خداوند را شکر کن.

سوشا62 بازدید : 7 پنجشنبه 30 آذر 1391 نظرات (0)

سوشا62 بازدید : 10 پنجشنبه 30 آذر 1391 نظرات (0)
 
سوشا62 بازدید : 9 پنجشنبه 30 آذر 1391 نظرات (0)
سوشا62 بازدید : 17 پنجشنبه 30 آذر 1391 نظرات (0)
 
سوشا62 بازدید : 10 پنجشنبه 30 آذر 1391 نظرات (0)
 
سوشا62 بازدید : 10 پنجشنبه 30 آذر 1391 نظرات (0)
سوشا62 بازدید : 16 پنجشنبه 30 آذر 1391 نظرات (0)
سوشا62 بازدید : 9 پنجشنبه 30 آذر 1391 نظرات (0)
سوشا62 بازدید : 7 پنجشنبه 30 آذر 1391 نظرات (0)
هميشه يه کسايي بودن که بهم ميگفتن چرا تو عشق نداري؟
هميشه بودن کسايي که بهم بگن عشق يعني زندگي،
ميگفتن اگه عاشق نشي يعني زندگي نکردي ...
ولي بهم نگفتن اگه اسير يکي بشي دلت ميسوزه ،
بهم نگفتن اگه با چشاش نگات کنه انگار تموم جونتو به آتيش ميکشن ،
بهم نگفتن اگه تموم روز ببينيش بازم دلتنگش ميشي ،
بهم نگفتن ممکنه يه روز بذاره بره ،
بهم نگفتن ...
نگفتن که تو پشت سرش اشک ميريزي ولي اون بي اعتنا ميره ،
نگفتن تو ديوونش ميشي ولي اون بي خيالت ميشه . . .!!!
هميشه يه کسايي بودن که بهم ميگفتن چرا تو عشق نداري؟
هميشه بودن کسايي که بهم بگن عشق يعني زندگي،
ميگفتن اگه عاشق نشي يعني زندگي نکردي ...
ولي بهم نگفتن اگه اسير يکي بشي دلت ميسوزه ،
بهم نگفتن اگه با چشاش نگات کنه انگار تموم جونتو به آتيش ميکشن ،
بهم نگفتن اگه تموم روز ببينيش بازم دلتنگش ميشي ،
بهم نگفتن ممکنه يه روز بذاره بره ،
بهم نگفتن ...
نگفتن که تو پشت سرش اشک ميريزي ولي اون بي اعتنا ميره ،
نگفتن تو ديوونش ميشي ولي اون بي خيالت ميشه . . .!!!
سوشا62 بازدید : 10 پنجشنبه 30 آذر 1391 نظرات (0)
 

سوشا62 بازدید : 11 پنجشنبه 30 آذر 1391 نظرات (0)
 
سوشا62 بازدید : 11 پنجشنبه 30 آذر 1391 نظرات (0)
دلم هوايي شده است
تاب ماندن ندارد؛
رهايش كه ميكنم
مثل يك بادبادك بازيگوش
بسمت دلت اوج مي گيرد
ريسمان پاره مي كند

طفلك نمي داند
ديوارهاي دلت
چه دلخراش است ...!
سوشا62 بازدید : 3 جمعه 30 مهر 1389 نظرات (0)
ديرست باز گردم و چترم را بردارم
اين باران بر من خواهد باريد
مرا خيس خواهد كرد
در بسترم خواهد انداخت
جانم را تب دار خواهد كرد
اما...
به من خواهد آموخت
هرگز ديگر به آسمان ابري اعتماد نكنم
سوشا62 بازدید : 9 سه شنبه 30 تیر 1388 نظرات (0)
سمت نيستي ميكِشدم
چيزي شبيه وهم
چيزي شبيه خواب
شبيه كابوس رفتنت

تمام شب
با وحشتِ دوباره رفتنت
پیاده
بخواب ميروم
بسوي مرگ
وقتی زير بالشم
حجم تنهاييم را پنهان ميكنم
تا بختك
خودش را روي تنم نيندازد به بهانه بدبختي
چيزي مرا بسمت نيستي ميكشد
چيزي شبيه تمام چيزهايي كه گفتم
پیاده بخواب میروم
چقدر این متن سوت وکور است!!!

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 121
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 85
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 35
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 35
  • بازدید ماه : 109
  • بازدید سال : 112
  • بازدید کلی : 3,687