خدایا به خاطر تمام چیزایی که دادی، ندادی، دادی پس گرفتی،
ندادی بعدا میخوای بدی، دادی بعدا میخوای پس بگیری،
ندادی میگی دادی، اصلا نمیخوای بدی،
نمیدی هی میگی میدم
شکـــــــــــــــر
خدایا به خاطر تمام چیزایی که دادی، ندادی، دادی پس گرفتی،
ندادی بعدا میخوای بدی، دادی بعدا میخوای پس بگیری،
ندادی میگی دادی، اصلا نمیخوای بدی،
نمیدی هی میگی میدم
شکـــــــــــــــر
شیشه ای میشکند
یک نفر میپرسد
که چرا
شیشه شکست؟
یک نفر میگوید:
شاید این رفع بلاست
دیگری میپرسد
شیشه پنجره را باد شکست؟
دل من سخت شکست
هیچ کس هیچ نگفت
غصه ام را نشنید
از خودم میپرسم"
ارزش قلب من از شیشه پنجره هم کمتر بود؟
خدایا...
کودکان گل فروش را می بینی!؟
مردان خانه به دوش
دخترکان تن فروش
مادران سیاه پوش
کاسبان دین فروش
محرابهای فرش پوش
زبانهای عشق فروش
انسانهای آدم فروش
همه را می بینی...؟!
می خواهم یک تکه آسمان کلنگی بخرم
دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد...!!!
زندگی تکه کاهی است که کوهش کردیم
زندگی کوه بزرگی است که کاهش کردیم
زندگی نیست به جز نم نم باران بهار
زندگی نیست به جز دیدن یار
زندگی نیست به جز عشق٬ به جز حرف محبت به کسی
ورنه هر خار و خسی زندگی کرده بسی
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد
دو سه تا کوچه و پس کوچه و اندازه یک عمر بیابان دارد
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
*
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
*
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
*
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
*
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
*
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
*
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم
*
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
*
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
*
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
*
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
*
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
*
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
*
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
*
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
*
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
كاش مي دانستم خدايا غير تو را خواستن گناهي است بزرگ
من به باتو بودن قانع نشدم زندگي را جدا از تو ميدانستم
تو انقدر مرا دوست داشي كه حتي زماني كه به تو نمي انديشيدم
به من مي انديشيدي
تو تمام ارزو هايم را براورده كردي در حالي كه من حتي يك ارزويت را براورده نكردم
تو با اين همه بديم جز خوبي به من نكردي
بلاخره روزي رسيد كه مرا از عرش به فرش رساندي
و من براي اولين بار سر به سجاده ي عشقت نهادم
وتو باز کرامتت را به من نشان دادی
مرا از فرشت به معراج خواندي چه قدر بزرگ و بي انتهايي
خدایا...
دوستت داشتم حتی زمانی که بخاطرت سر خم نمی کردم،دوستت دارم
ودوستت خواهم داشت
چند صباحی است باتو صحبت نکرده ام ای خداوندگارم
وقتی دلتنگ تو میشوم عشقم به تورا چندین هزار بار زیاد تر می نگرم
ای معبود من
تعداد صفحات : 7